محل تبلیغات شما

چشمت چو دیدم گوهری گشتم لبالب مشتری
گشتی بدین غارتگری جانا  چرا افسونگری

آتش به ایمانم زنی بر بام انسانم شوی
پیدا و پنهانم کنی هر شب گریبانم دری

هردم به باغ خاطرت در بند چشم ساحرت
پُر دُر چو دیدم هر برت گفتم چرا بی پیکری

دستم به دامن پرگهر سرسوی دامن بی خبر
مست و ملول و دیو سر از هر دری صدها بری

خو کرده با شیدای من  خون کرده در شبهای من
آتش به سرتاپای من کردی مرا خاکستری
 
"تا دل به مهرت داده ام در بحر فکر افتاده ام
چون برنماز استاده ام گویی به محرابم دری"

شعر از : محمد حسین داودی

من با غزل میانه خوبی ندارمو

تاریخ ما با ما چه می گوید

گویی به محرابم دری

دری ,گویی ,کرده ,ام ,محرابم ,بی ,گویی به ,محرابم دری ,به محرابم ,چو دیدم ,در شبهای

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین_نمک